دنیای این روزهای من ...

از۲۵ مرداد زندگی روی دیگری بمن نشان داد

دنیای این روزهای من ...

از۲۵ مرداد زندگی روی دیگری بمن نشان داد

داستان نن جون

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
 
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
 
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
 
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه .....

معشوقه صدام و خاطرات وی

 

'پاریسولا لمپسوس' زنی یونانی است که به همراه دختر نوجوانش، سالها طعمه هوسرانی‌های صدام و پسرش بوده، در کتابی، ماجرای روابط خود با صدام را تشریح کرده است. 

ادامه مطلب ...

خفن ترین داستان دنیا

The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.

شکار لحظه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاربردهای مختلف ” مُردن ” در فرهنگ ما !!

برو بمیر : برو گمشو !
بمیرم برایت : خیلی دلم برایت می سوزد !
می میرم برایت : عاشقتم !
می مردی ؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟
… مردی ؟ : چرا جواب نمی دهی ؟
نمردیم و … : بالاخره اتفاق افتاد !
مردیم تا … : صبرمان تمام شد !
مرده : بی حال !
مردنی : نحیف و لاغر !
مردم : خسته شدم!
من بمیرم ؟ : راست می گی؟

هنگام گیرکردن در دستشویی چه می کنید؟!

شهروند نوجوان: گریه و زاری راه می اندازد ومادرش را صدا می زند!

شهروند دهه 70 (مذکر): سر جای قبلی خودش می نشیند. با آرامش آی فون را از جیب شلوار قرمزرنگش درمی آورد و آهنگ «نازنین ناز نکن درو رو کسی باز نکن ...» را گوش می دهد!

شهروند دهه 70 (مونث): سر جای قبلی خودش می نشیند. با آرامش آی فون را از کیف رنگی رنگی اش درمی آورد و اپلیکیشن تبدیل موبایل به آینه را فعال می کند. سپس با کمک آینه مشغول زیباسازی صورت خود می شود!

شهروند دهه 60 (مذکر):
در فکر این است که آیا پدرش برای تنبیه، در را از پشت قفل کرده است؟! آیا نامزدش که نیم ساعت دیگر سر چهار راه انقلاب با هم قرار داشتند، رابطه اش را با او به هم می زند؟ آیا گشت ارشاد نامزدش را دستگیر می کند؟! آیا مادرش در مورد بویِ بدِ لباس هایش فکر بدی می کند؟! آیا در این لحظه دارند از او فیلم می گیرند تا علیه اش در دادگاه استفاده کنند؟ آیا زنده خواهد ماند؟! آیا ... در حالی که همینطور به فکرهایش ادامه می دهد، با نگرانی از جیب شلوار جین آبی رنگش، یک سکه در می آورد و با آن به درِ دستشویی می زند!

شهروند دهه 60 (مونث): در فکر این است که آیا پسرهای هم دانشگاهی اش با او شوخی کرده و در را از پشت قفل کرده اند؟ اگر خواستگارش این موضوع را بفهمد؟! اگر تا شب اینجا بماند و درِ خوابگاه بسته شود؟! اگر به خانواده اش در شهرستان اطلاع بدهند؟! اگر پدرش دیگر اجازه ادامه تحصیل به او ندهد؟! اگر او را مجبور کنند تا با پسرِ مش قاسم ازدواج کند؟! اگر از پسر مش قاسم بچه دار شود؟! اگر مجبور باشد تمام عمرش را خانه داری کند؟! اگر ... در حالی که برای سرنوشت شوم خودش گریه می کند از داخل کوله لپ تاپش یک آینه درمی آورد و ریمل های ریخته شده روی صورتش را پاک می کند!

شهروند دهه 50 (مذکر):
یاد جوانی های خود می افتد که چقدر پر زور بود و می توانست در دستشویی را از جا بکند! از جیب شلوار پارچه ای خاکستری رنگش، یک ماژیک درمی آورد و روی در دستشویی یادگاری و شعر می نویسد!

شهروند دهه 50 (مونث): به خودش تلقین می کند که برای رسیدن به آرمان های برابری حقوق زنان با مردان، باید این شرایط سخت را تحمل کند. در همین حال سعی می کند تصویر خودش را در کاشیِ سفید دستشویی ببیند و جوش سه روز مانده روی صورتش را منهدم کند!

شهروند زندانی:
سعی می کند با یک قاشق چایخوری دیوار دستشویی را خراب کند تا بتوان از مسیر فاضلاب فرار کند!

شهروند روشنفکر: از وقت به دست آمده نهایت استفاده را می کند و از داخل تبلتش مشغول خواندنِ ایبوکِ «جامعه باز و دشمنان آن» (کارل پوپر) می شود!

شهروند روشنفکر نما: یک گوشه ای می نشیند و سیگار می کشد!

شهروند شاعر: شعر می سراید؛ «سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / و با این بو اگر در پشت در مانند، درمانند!»

شهروندن فرهیخته: در هر شرایطی به فرهنگ سازی فکر می کند. از داخل کلاسورش یک روان نویس مشکی درمی آورد و با خط نستعلیق روی در دستشویی می نویسد:

ای دوست، بعد از هر فشار و کِش مکش
لطفا سیفون بالای سرت را بکش

شهروند متوقع: سیفون را می کشد و می گوید: «بیا اینم سیفون، حالا در رو باز کن بیام بیرون!»

شهروند مهندس: سعی می کند با باز کردن لولای در، از دستشویی خارج شود.

شهروند فیزیکدان: از فرمول فشار (P=F/A) استفاده می کند. شیر آب را تا انتها باز می کند و مسیر آب را به طرف در خروجی می گیرد، سپس با کمک انگشت شستش، دهنهِ شلنگ را تنگ و تنگ تر می کند تا با کم شدن سطح (A) فشار افزایش یابد و بتواند در را سوراخ کند!

شهروند کامپیوتردان!:
برق دستشویی را یک بار خاموش و روشن (ری استارت!) می کند، سپس دستگیره در را فشار می دهد تا ببیند آیا قفل در باز شده است یا نه؟!

شهروند اختلاسی: به نگهبان یک میلیارد رشوه می دهد تا در را برایش باز کند.

پوتین: به مدمدوف زنگ می زند و گرای دستشویی را به او می دهد. بعد از چند دقیقه یک هلیکوپتر نظامی بر بالای دستشویی ظاهر می شود.کماندوها سقف دستشویی را به وسیله موشک آر پی جی منفجر می کنند و با کمک عملیات راپل، پوتین را از دستشویی به داخل هلیکوپتر می آورند! پوتین مدمدوف را بغل می کند و در گوش اومی گوید: «نشون دادی که لیاقت داری باز هم بعد از من رئیس جمهور بشی! دیگه داشتم خفه می شدم!»

دولت: به رئیس دفترش زنگ می زند تا از شهرداری به دلیل ترویج بی بند و باری، تجاوز به حریم خصوصی شهروندان، سوء استفاده از اموال عمومی، گران شدن سکه! افزایش بیکاری، مهاجرت پرستاران و ... شکایت کند!

شهروند نگران: با 125 تماس می گیرد.

شهروند خیلی نگران: با 115 تماس می گیرد!

شهروند رِند: نوشته های رویِ در و دیوارِ دستشویی را می خواند و برخی از شماره ها را در موبایلش ذخیره می کند!

شهروند معمولی: کمی در را فشار می دهد، در باز می شود، دستش را داخل روشویی می شورد، آبی به موهایش می زند و خارج می شود

زندگی نامه سید علی اصغر کردستانی

سید علی اصغر در سال 1260 شمسی از یک خانواده مشهوردینی در روستای صلوات اباد از توابع سنندج تولد یافت. دوران کودکی رادر دامن پر مهر  والدین ومناظر بدیع ومفرج زادگاه خود سپری نمود . در عنفان جوانی از مظاهر طبیعت الهام گرفت وبا اوایی زلال تر از اب چشمه ها و لطیف تر از پر گلهای نیلوفر به نغمه خوانی پرداخت شیوایی لحن وموزونی ومحزونی صدای سید چنان دلنشین و گیرا بود که اهالی منطقه وی را داوود  ثانی لقب داده بودند. سید نظام الدین پدر سید علی اصغر که خود از مردان مشهور دینی بود سید را به شهر اورد  ودر مسجد دار الحسان به مکتب شیخ عبد المومن پدر ایت الله مردوخ شپرد تا از محضر ایشان کسب فیض کند وقرائت صحیح قران را بیا موزد سید سالیان درازی از عمر خود را به فراگیری قران پرداخت و بعد از مدتی در قرائت استادی بی نظیر شدچنانکه اوازه او از مرز ها در گذشت و بنا به روایتی یک بار نیز جهت قرائت قران به مصر دعوت شد ولی به دلیل ناخوشی پدر از رفتن صرف نظر کرد پدر بارها اورا از خواندن در ملا عام منع و سر زنش کرده بود و سید با کمال احترام در جواب پدر گفته بود: انچه نعمت خداست به همه تعلق دارد و نباید انرا از خلایق دریغ کرد و اگر خواندن الحان از روی حقیقت و دستی به جانب معنویات باشد مانند صدای پرندگان خالی از محرمات خواهد بود حاج سید عبد الا حد بابا شهابی پسر بزرگ سید که حدود هفتاد سال دارد میگوید:

مرحوم پدرم با وجود اینکه هرگز نزد استادی تعلیم ندیده بود مع الوصف عموم دستگاهها و مقامات موسیقی ایرانی را می شناخت و انچه را می خواند یا موسیقی اصیل کردی بود و یا خود بر اساس موسیقی اصیل کردی   می ساخت واجرا می کرد اشعاری هم که می خواند  یا اشعار فولکلور متداول محلی بود و یا از دیوان شاعران مانند مولوی کرد وفایی مهابادی  یا طاهر بگ  جاف و یا بابا طاهر همدانی انتخاب می کردانچه از صدای سید و نحوه اجرای اهنگهایش مشخص است این است که سید به طور مسلم موسیقی ایرانی را می شناخته است اما چگونه ودر کجا و با چه امکاناتی به این شناخت رسیده است جای بحث و گفتگو است چون رسانه های گروهی در ان زمان وجود نداشته اند طبق نوشته اقای عباس کمندی چون در ان زمان وقبل از رفتن سید به تهران سنندج مدت یکسال تبعید گاه عارف قزوینی شاعر و ترانه سرای معروف ایران بود و چون عارف به منزل خوانین سنندج رفت و امد داشت  مسلما صدای سید از نظر عارف مکتوم نمانده و احتمالا جلساتی با هم داشته اند و چون با توجه به نوع تحریرات صدای سید وشباهت ان به  اهنگهای عارف قزوینی به احتمال قوی سید موسیقی را از عارف اموخته ویا حد اقل نحوه صوت پردازی سید بدون دخالت عارف نبوده است  و اگر غیر این باشد سید خود ابداع کننده این سبک در موسیقی کردی است نحوه پرداخت تحریرات ریز و مکرر وکش دادن صدا در نهایت جمله ها مختص خود سید علی اصغر است
و این سبک خوانندگی بجز در زادگاهش صلوات اباد محل ومکان دیگری در کردستان ندارد استاد سید علی اصغرکردستانی اهنگهای  اصیل کردی زمان خود را به سبک خود خوانده است وبا تحریرات ریز صدا بر ملودی انها افزوده است اهنگها عبارتند از صدای زیر وبم(سه گاه )  غم انگیز(شعر بابا طاهر(  یار غزال(بیات ترک) زردی خزان(بیات ترک) و غم انگیز(افشاری)  کورته بالا (دشتی)و دردی هجران و رفیقانی طریقت و نابی هی نابی وهر وه ک بازو بن که بعضی از این اثار توسط خوانندگان فعلی باز خوانی شده است از جمله کاست زردی خزان کاری از ارسلان کامکار و قسمتی از
کاست فلک باخه وان با صدای سید جلا ل الدین محمدیان و نیز تصنیف های دردی هجران و رفیقانی طریقت و هر وه ک با زو بن را در این اواخر خواننده بسیار توانا زنده یاد استاد حشمت اله لر نژاد اجرا کرده  که در خور تحسین می باشد
ساز های که سید علی اصغر را در تمام اهنگها همراهی کرده اند  عبارتند از تار  کمانچه فلوت و ضرب صفحات سید بعد ها در بین متنفذین کردستان پراکنده و به مرور زمان به علت دست به دست شدن تعدادی از ان از بین رفت و مابقی که حدود 13 اهنگ است  بعد از تاسیس رادیو سنندج در سال 1327 جهت استفاده عموم کپی برداری شد استاد علی اصغر کردستانی خواننده بزرگ واز افتخارات مردم کرد نشین در سال 1315 شمسی در زادگاهش روستای صلوات اباد چشم از جهان فرو بست اما صدای گرمش تا ابد نوازش گر گوش و جان مردم کرد زبان خواهد بود از وی دو پسر و دو دختر باقی مانده اند که به بابا شهابی معروفند

سخن بزرگان

چهار چیز است که نمیتوان انهارا باز گرداند:

سنگ...پس از رها کردن

حرف..پس از گفتن

موقعیت..پس از پایان یافتن

وزمان..پس از گذشتن

بخشش خدا...

شخصی را به جهنم میبردند, در راه بر میگشت و به عقب خیره میشد.ناگهان خدا فرمود:اورا به بهشت ببرید ,فرشتگان پرسیدن چرا؟

پروردگار فرمود:

اوچند بار به عقب نگاه کرد ,او امید به بخشش داشت

یک داستان خفن چینی

 

 

یک داستان کاملا واقعی که در چین اتفاق افتاد!!!
.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあやバカにかわ 鼻高なわ谷中あだ名はさな たかなあかさやなやまなたあかさ なや帆な肉違耶
.

.

.

.


واقعا ناراحت کننده بود!!!من که اعصابم به هم ریخت !!!!!
به خصوص اونجاش که میگه:
まなたあかさ なや帆な肉違耶なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉
واقعا داغون شدم

کلمات مشترک انگلیسی و فارسی (طنز)

Keyboard ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪ؟

Communication Board ﮐﺎﻣﯿﻮن ﮐﯽ ﺷﻦ ﻫﺎ رو ﺑﺮد؟

Morphine .ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﯿﻦ ﮐﻨﯽ

MissCall .دﺧﺘﺮ ﻧﺎ ﺑﺎﻟﻎ را ﮔﻮﯾﻨﺪ

Freezer ﺣﺮف ﻣﻔﺖ

Suspicious .ﺑﻪ ﻟﻬﺠﻪ اﺻﻔﻬﺎﻧﯽ: ﺳﺎس از ﺑﻘﯿﻪ ی ﺣﺸﺮات ﺟﻠﻮ ﺗﺮ اﺳﺖ

Johnny Depp ﻗﺎﺗﻞ اﻓﺴﺮدﻩ

Acer !ای آﻗﺎ

Welcome دﻫﻦ ﻟﻖ

Manual ﻣﻦ و ﺑﻘﯿﻪ

Accessible ﻋﮑﺲ ﺳﯿﺒﯿﻞ

Refer ﻓﺮ ﮐﺮدن ﻣﺠﺪد ﻣﻮ

See you later !ﻻت ﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﺎی

Good Setting .آن ﺳﻪ ﭼﯿﺰِ ﻧﯿﮏ را ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﮔﻔﺘﺎر ﻧﯿﮏ - ﮐﺮدار ﻧﯿﮏ -ﭘﻨﺪار ﻧﯿﮏ

Piece of a man who owns a locker !ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻻﮐﺮدار

Above Border ﻓﺮاﻣﺮز

Insecure اﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ

Business .اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺑﻮزﯾﻨﻪ در ﮔﻮﯾﺶ اﺻﻔﻬﺎﻧﻰ

Legendary ادارﻩٔ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ از ﻟﺠﻦ و ﮐﺜﺎﻓﺎت ﺷﻬﺮی

Subsystem ﺻﺎﺣﺐ دﺳﺘﮕﺎﻩ

Velocity ﺷﻬﺮی ﮐﻪ ﻣﺮدم آن از ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺑﺮای وﻟﻮ ﺷﺪن اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ

Comfortable ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ

Long time no see !دارم ﻟﻮﻧﮓ ﻣﯽﭘﯿﭽﻢ، ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ

Cambridge .ﺷﻬﺮی ﮐﻪ ﺗﻌﺪاد ﭘﻠﻬﺎﯾﺶ اﻧﮕﺸﺖ ﺷﻤﺎر اﺳﺖ

Categorize .ﻧﻮﻋﯽ ﻏﺬای ﺷﻤﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﻧﺞ و ﮔﻮﺷﺖ ﮔﺮاز ﻃﺒﺦ ﻣﯽﺷﻮد

Jesus .در اﺻﻔﻬﺎن ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ دﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﯿﺰ داغ ﻧﺰﻧﺪ

Hairkul آﻧﮑﻪ روی ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺶ ﻣﻮ دارد

Watergate دروازﻩ دوﻻب

UNESCO ﯾﻮﻧﺲ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

Finland ﺳﺮزﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺮدﻣﺎﻧﺶ ﻣﺸﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﮕﯽ ﺑﯿﻨﯽ دارﻧﺪ

Damn You All دم ﻫﻤﺘﻮن ﮔﺮم

Latino ﻻت ﺑﺎزی ﻣﻤﻨﻮع

Godzilla ﺧﺪای اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﮐﺮدن از ﻣﺮورﮔﺮ ﻣﻮزﯾﻼ

Savage Blog ﺳﺎوﺟﺒﻼغ

Betamethasone ﻣﻨﻄﻘﻪ اى در ﻣﻌﺮض ﺑﺘﺎ و از اﯾﻦ دﺳﺖ اﻣﻮاج

یادش بخیر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدایا ما را آن ده که آن به

کسانی که خود را در اوج میبیند ، یک راه بیشتر برای ادامه ندارند

و آن حرکت در سرازیری است . . .

یک پرنده ی کوچک که زیر برگها نغمه سرایی می کند برای اثبات خدا کافیست.
به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید.

وقتی کارهای گذشته خود را مرور می کنیم و شرمنده می شویم ، به این معنی است که امروز، شخص بهتری شده ایم.

جوانی ستاره ای است که فقط یکبار در آسمان عمر طلوع می کند

.

یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن .

امکانپذیر است که یک میلیون حقیقت را در مغز انباشت ولی هنوز بیسواد بود.
برای آنکه عمر طولانی باشد، باید آهسته زندگی کنیم.ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمی شنوند… عجب تلخ است، قصه ی عادت…خدایا ، ما اگر بد کنیم تو را بنده خوب بسیار است . تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست ؟دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است.

مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زن ها را حسادت.

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد.

اون یارو من بودم که بعدا سیگاری شدم

توی فرودگاه یکی بود که پشت سرم سیگار می‌کشید . یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بخشید آقا.........! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین...؟!
- طرف جواب داد: منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود...!
... طرف با خونسردی جواب داد: تو سیگار می‌کشی؟
... ... ... ... ... - نه !
- هواپیما داری؟
- نه !
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت...
ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه !
یارو :

بهشت و جهنم

یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"

خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!

افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند

خلاصه از نیچه

نیچه در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در «روکن» واقع در لایپزیگ پروس به دنیا آمد. این روز مقارن با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس بود. به یمن این مقارنت، پدر او که سالها معلم اعضای خاندان سلطنت بود، نام فرزند خود را فردریش ویلهلم گذاشت. نیچه در یکی از کتابهایش بیان می دارد :
 

ادامه مطلب ...

صالح اعلا

تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم
من شبو به خاطراتم وصله می کنم می دوزم
من به هر رعد نگاهت گر می گیرم و میسوزم
اگه روز و خواسته باشی شبو تا تهش می نوشم
می زنم به آبو آتیش با خود خورشید می جوشم
زخم خورشیدی تن رو با شب و شبنم می بندم
اگه مقتول تو باشم دم جون دادن می خندم
تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم
تو با این نگاه یاغی قرق سینه مایی
فاتح قلعه رویا کی به فتح ما میایی

عروسی

خرج عروسی رو که ما پسرا می دیم اونوقت میگن عروسی !

اون وقت دخترا میگن حقشون ضایع شده …

دیگه بدتر ۴روز دیگه بچه خواهرت به مامانش میگه:

 مامان مامان بریم خونه زن دایی اینا !

از اون بدتر جونت درمیره کار می کنی یه ماشین میخری

 اونم میشه ماشین عروس !

خونه ام که ما پسرا می گیریم میشه خونه ی عروس !

اینترنت

از مزایای اینترنت در ایران اینه که میتونید در زمان لود شدن برید

توالت و حتی برید حموم

شایدم یکی از فامیلاتون تو این فاصله بچه دار شد!!

بشنو و باور نکن

در زمان‌های‌ دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم .

از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.

باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.

کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی.

مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن.

باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.

همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟

مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن.

باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.

دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن

مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن.

از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند ، گفته‌ می‌شود که‌ بشنو و باور مکن

بازی با اعصاب دیگران

۱٫ روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن.
۲٫ سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند.
۳٫ وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین.
۴٫ وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین.
۵٫ کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس ده هزاری (یا سکه طلا) پرداخت کنید.
۶٫ همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین.
۷٫ جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین.
۸٫ روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین.
۹٫ وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین.
۱۰٫ از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه.
۱۱٫ در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین.ش


۱۲٫ به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین.
۱۳٫ وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و سریعاً و بی سروصدا محل رو ترک کنین.
۱۴٫ وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین.
۱۵٫ بادکنک بچه ها رو بترکونین.
۱۶٫ ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین.
۱۷٫ بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین
۱۸٫ شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین.
۱۹٫ اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین.
۲۰٫ وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته.
۲۱٫ صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین.
۲۲٫ روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین.
۲۳٫ وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده.
۲۴٫ وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود.
۲۵٫ چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین.
۲۶٫ موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع و گلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین.
۲۷٫ مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین.
۲۸٫ وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد.
۲۹٫ بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین.
۳۰٫ کلید آپارتمان طبقه سیزدهم تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد! ?این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره).
۳۱٫ ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین.
۳۲٫ توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری، بی موقع دست بزنین.
۳۳٫ هر جایی که می تونین، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ?توی دستکش دوستتون بهتره).
۳۴٫ حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین.
۳۵٫ نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین.
۳۶٫ دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین.
۳۷٫ عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین.
۳۸٫ پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که ? دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ??? درجه در جهات مختلف بچرخونین.
۳۹٫ با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین.
۴۰٫ شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین.
۴۱٫ موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین.
۴۲٫ توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین.
۴۳٫ شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین.
۴۴٫ توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین.
۴۵٫ توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین.
۴۶٫ جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض کنین.
۴۷٫ یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین.
۴۸٫ توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه.
۴۹٫ چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین.
۵۰٫ ورقهای جزوهء ۳۰۰ صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین، یه بر هم بزنین، بعد بهش پس بدین.
۵۱٫ اگر خیلی هوس کرده ‏اید که با
تلفن روی اعصاب کسی بروید، به او زنگ بزنید و سر حرف را باز کنید ولی نبندید!
۵۲٫ مخلوط شامپو و پودر رختشویی را داخل مستراح بریزید تا برای بیست و چهار ساعت مستراح کف کند.
۵۳٫ با یکی از اقوامتان تماس بگیرید و آنها را برای میهمانی به منزل خود دعوت کنید یا اینکه خودتان را به منزل آنها دعوت کنید و نروید.

.

سال ۱۳۹۹

 

 

راننده: آقا لطفاً پول خورد بدین! ربع سکه! نیم سکه! ندارین؟…
مسافر: شرمنده، من فقط طرح قدیم دارم!
راننده: این تراول مال کی بود؟ آقا گوشه نداره! لطف کن عوضش کن!… این میلیونی رو کی داد؟! من که گفتم خورد ندارم!…
مسافر: آقا من هر روز دارم این مسیرو می‌آم! روزی صدهزارتومن گرون می‌شه! شما دویست تومن گرونش کردین؟!
راننده: خانوم کرایه‌ش همینه! قبل از پل هشتصد تومن، بعد از پل یه میلیون. اینجا تعرفه‌ش تو موبایلم هست، بذار آپدیتش کنم.
یه مسافر دیگه: آقا واسه صدتومن ارزش نداره، فشارتو می‌بری بالا! بده بهش بره. من حساب می‌کنم!
راننده: برو خانوم! برو بقیه شو بنداز صندوق صدقات! مسافر درو محکم می‌بنده، می‌گه: برو گم شو! داهاتی! راننده یه آهی می‌کشه می‌گه: ببین چجوری جلو این همه مسافر من‌و سکه‌ی بهار آزادی یه پولم کرد


چند عکس باهال

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طرز تشخیص رسیده ها

 

 

 

پوستی نازک، صاف و براق دارد.
اگر بین دو دست، نزدیک گوشتان بگیرید و اندکی فشار دهید، صدای قرچ‌مانندی حاکی از ترک برداشتن محتویاتش خواهد داشت (به این روش هم خیلی اطمینان نکنید چون ممکن است نشانه پوکی آن باشد!).

با کف دست یا پشت ناخن انگشتتان، به آن ضربات کوتاه و متوالی بزنید. در صورتی که صدای بم، آهسته و طبل‌مانندی مثل تاپ‌تاپ داد، رسیده است و در صورتی که صدایی زیر و بلند مثل تق‌تق داشت، زمان چیدن یا خوردن آن نرسیده است.

به قسمتی که هندوانه از بوته جدا شده نگاه کنید؛ اگر هنوز مقداری از ساقه به آن چسبیده، احتمال شیرین بودنش اندک است، چون هنوز نارس و کال به بازار آمده، اما اگر ساقه کاملا از هندوانه جدا شده و تورفتگی ایجاد کرده، به‌دلیل رسیدگی، آسان‌تر چیده و جدا شده، بنابراین شیرین‌تر است. هر قدر ترک‌های ریز در این قسمت بیشتر باشد، هندوانه شیرین‌تری انتخاب کرده‌اید. 

 

 

 

 

 

 

پوستی زبر دارد.
اگر آن را از نزدیک بو کنید، عطر خوبی دارد و بوی خوشایندی می‌دهد.

سر طالبی، آنجا که شبیه دکمه به نظر می‌رسد، اندکی نرم‌تر است (مواظب باشید همه قسمت‌ها نرم نباشد چون در این صورت احتمالا از رسیدگی هم گذشته و در حال ترشیدن است).

یا رنگی زرد و فقط اندکی متمایل به سبز دارد؛ یا زردی آن کمرنگ و کرم‌مانند است.

خطوط آن سبز کمرنگ است (خطوط سبز با تیرگی بیشتر، معمولا نشانه ماندگی محصول در مغازه است).
 

 

 

 

برعکس طالبی، هیچ قسمت آن نرم نیست (هرقدر نرم‌تر باشد نشانه اسیدی شدن بیشتر یا قرار داشتن در آستانه ترشیدگی است)

همانند هندوانه، ساقه یا ریشه آن، هنگام برداشت براحتی از خربزه جدا شده و برآمدگی اندکی دارد یا حتی فرورفتگی ایجاد کرده است.

همانند طالبی، پوستی زبر و زرد دارد.

راه‌های طولی آن به رنگ سبز کمرنگ است.

سراغ خربزه‌های نوبر نروید! چون معمولا بی‌مزه‌اند. خربزه شیرین حدود یک ماه بعد از نوبرانه به بازار می‌آید.
 


 

 

20دلیل برای مرد بودن

-اسم هر جک و جونوری رو روی شما نمیگذارند از قبیل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک و موارد دیگر که اینجا جاش نیست

2-در عروسی میتونید لباسی رو که بارها به تن کردید رو دوباره بپوشید

3-میتونید هر صد سال یه بار هم موهاتون رو شونه نکنید و بعد بگید مد روزه

4-از ترس اینکه کسی سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو قایم نمیکنید

5-مطمئنا استهلاک فک شما به مراتب کمتر است

6- مدل لباس دختر شمسی خانم چشمهاتون رو داخل دهانتون سرنگون نمیکنه

7-در موقع استرس هیچوقت ناخنهای خود را نمیجوید

8-هفته ای دو بار شکست عشقی نمیخورید!

9-لازم نیست از 18 سالگی موهای سرتون رو رنگ کنید چون موهای جوگندمی خیلی هم به شما می­آد

10- فقط شما میتونید برید استادیوم  

۱1- خودتون پنچری ماشینتونو میگیرید

12-لازم نیست با قرار دادن انواع جکهای هیدرولیک و غیر هیدرولیک در پاشنه کفش قدتون رو افزایش بدید

13- میتونید تمام روز بادوستانتون برید کوه و وقتی برمیگردید خونه برای خانمتون تعریف کنید که چه روز پرکاری داشتید

14- موقع خواستگاری به هیچ وجه نگران بر هم خوردن تعادل سینی چای نیستید

15- از دیدن کله پاچه دچار تشنج نمیشید

16- هیچ کس از اینکه دست پخت افتضاحی دارید به شما ایراد نمیگیره

17- فقط شمایید که لذت تماشا کردن فوتبال یوونتوس- بارسلونا را با گزارش عادل فردوسی پور درک میکنید

18- فقط شمایید که میتونید لذت تکچرخ زدن با CG رو تجربه کنید

19- میتونید با خط ریشتون بیش از 12000 اثر هنری خلق کنید
20- به طلا و جواهرات دیگران در حالی که دارید از حسادت منفجر میشید نگاه نمیکنید

ن.رعلی شاه

می گویند :در زمان فتحعلی شاه قاجار نور علی شاه صفوی به تهران آمده بود انبوه مردم نزد او گردآمدند و او گاهی در اثنای سخن هایش به اوضاع بد کشور نیز اشاراتی داشت واقعه را به شاه خبردادند شاه دستور داد نور علی شاه را نزد او بیاورند  وقتی او را آوردند و به او گفت شنیده ام شمامردم را بر علیه من می شورانید ؟ نور علی شاه گفت : چنین نیست .  شاه گفت : پس بگو اگر نورعلی شاه چنین کاری کند بر او لعنت باد !  نور علی شاه در جواب شاه گفت : اسم من نور علی شاه است نور را که نمی شود لعنت کرد زیرا که( الله نور السماوات و الارض ) و علی را هم که نمیشود لعنت کرد زیرا که حجۃ الله  و سید اوصیاست پس بر شاه لعنت اگر من چنین کاری کنم .

وقتی همه چی خوبه

وقــتی همه چیز خوبه،

میترسم ...

مـا به لنگیدن یکــــ جایِ کار

عادتـــــ کرده ایم..!

 

وصیت نامه اسکندرمقدونی

پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود.در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ،الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است.

او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:

((من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً انجام دهید)).فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند.
الکساندر گفت: ((اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.))

((ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد،

مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود.

سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.))

مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند.

اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت.

فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و روی قلب خود گذاشت.

((پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا خواهد شد.

اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:

((من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمند:

که هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال مرگ نجات دهند.

بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.

دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،

این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.

و درباره ی سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد،

می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.))

آخرین گفتار الکساندر:

((بدنم را دفن کنید، هیچ مقبره ای برایم نسازید،

دستانم را بگذارید بیرون باشد تا اینکه دنیا بداند شخصی که چیزهای خیلی زیادی بدست آورد

هیچ چیزی در دستانش نداشت زمانی که داشت از دنیا می رفت.))

تخته سیاه

 

 

یادتون هست که تخته رو با اب مشستیم  

بعد کثیف تر از روز اولش می شد 

خیلی­ها آمدند و سلامش کردند

خیلی­ها زود صمیمی شدند و ابراز دوستی کردند

آخر سعی کرده بود لباس­ها و آرایشش زیباترین باشد

زیباتر از تمام هم کلاسی ها

وقتی نشست و به تخته­سیاه چشم دوخت

دید با خط زیبایی نوشته­اند

این دغل دوستان که می­بینی                    مگسانند گرد شیرینی

همین یک بیت کافی بود تا بفهمد

چون برای زیبایی آمده­اند، تا هست، می­مانند

ولی وقتی رفت صمیمی­ترین هم که باشند، می­روند

شعری دیگر از حسین پناهی

پل می زنیم به نا معلوم
در می گشاییم به نا ممکن !
از وجود چنان بنایی ساختیم
که نردبان هزار پله حضور به گردش نمی رسد !
بی شک آخرین شماره
از شمارش معکوس کفتار عقل صبور عقل ،
سرانجام ،
واپسین نفس گاو دل خواهد بود !
ما را می رفتیم و زندگی نشستن بود !
ما می دویدیم و زندگی  راه رفتن بود !
ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود!
نه ! انسان هیچگاه برای خود مامن خوبی نبوده است.
پا می چرخانم !
و روح روباهی در من حلول می کند !
به یاد می آورم در شبی از شب های سرد مراویا ،
درکلبه وحشی خود
کنار اجاق سگ آبستنی را پناه دادم
که پشمش کفاف پوشش همه ی زمستان مرا می داد !
تا سپیده دمید مسحور چشمانش بودم
ـ آن سان که پیامبران بی کتاب ، مسحور ملکوت می شوند !ـ 

در چشم چپش مردی سوار بر اسب مرده بود و در چشم راستش زنی گلو و گلو بندش را راستش
زنی چشم بر کلون در ، به خواب رفته بود !
آن روزها من ـ در حسرتی مجهول ـ سهم گندم خود را به بلدرچین های گرسنه می بخشیدم !
می خواندم ، وقتی جغدها می خوانندند
و به یاد دارم که به جای کشتن مارها
ازپاهایم مواظبت می کردم !
پا می چرخانم ! پا می چرخانم و گوش می سپارم ، به صدای خش خش شاخه ی گردوی وجودم در باد !
چهار فصل را به یاد دارم
و طعم اکسیر پر افسون خاک را
که به ازگیل رسیده ی ویارذهن پرنده ی می مانست !
بیا !
بیا  ای کلاغ محال !
و هسته مرا به دیاری دیگر ببر !  
می خواهم به یاد دارم
که کلاغ ها از محدوده به محدوده می پرند ! می خواهم و در گوشه ذهن خویش
باریکه نوری نا محدود را تا بی نهایت دنبال می کنم
و بلند و بی پروا
از توهم خویش ترانه می سازم :
فلفل !ایشتر نا مرغوب!
بلبل ! ای لادن خوش بخت!ما خوانم و گردن می چرخانم بر غش غش حشرات !
تماشا کن و نبین !
درک کن و نخند !
منتظر باش و اشک نریز!
این است ملودی زلال با شکوه جیر جیرک ها ، که همراه پر کلاغ ها ، از این سو به آن سو پیوسته در پرواز است !
کلاه مخملی ام را بی دلیل جا به جا می کنم ،
صدا را در گلو می اندازم
و مشتم را بر روی میز کهنه قهوه خانهی جهان می کبم !
در یا همچنا در یا ست
و کوه ها همچنان کوه !
تنها ، گاو وحشی لحظه یی از نشخوار می ماند
و چشم کبک مادر در آشیانه باز می شود !
جیر جیرک !
جیر جیرک بی نوا ؟
من چراغ دار هزار توهایم !
تنها موجودی که آب را تجزیه می کند !
وسعت غرور فلفل و
بن بست رشد شتر را تنها من مب دانم
درکدام حلقه از سلسله ی عاشقان ،
لادن بلبل تفکیک ناپذیر می شوند !
اقیانوس ها استخر شنای نیاکان من بودند
و ستارگان فانوس های حیاط خانه ی نوادگانم خواهند ماند!
آتش برای من فقط آتش است
و سکوت برای من فقط سکوت !انسانم !
ساکت ،چون درخت سیب !
گسترده ،چون مزرعه یونجه !
و بارور ،چون خوشه بلوط !
به جز خداوند ، چه کسی شایسته پرستش من خواهد بود؟
راحتم ،
چون برادرم آلبرت انیشتین ،
که بدون  جوراب راحتر بود !
طرح نظافت طویله ها را با تعصب کروکی می کنم
و در هیاتی شایسته  سیگارم را در قاب پنجره می تکانم زیرا جهان زیر سیگاری من است !
بر گونه ی راستم اشک ، بر گونه چپم خون!
می گریم ...می گریم بر هر چه نا رواست !
بر مادران بی شماری که آبستن کزت اند
و پیرمردان معطری که عدالت مطلقند
و طالع سبز خود را در نعل اسب تفسیر می کنند !
نیمی در تاریکی و نیمی در نور ،
دست دراز میکنم و در انتهای ظلمانی تاریخ
گهواره تموچین را تکان می دهم !  
به راستی آیا
نجابت است ستودنی است ، یا ذکاوت آدمی ؟   
پا می چرخانم !
پا می چرخانم و در تنهایی !
فروردین ماه بود که شهابی ازآسمان گذشت !
در آذر ماه سنگواره دو لاکپشت ،
میان دو لایه خاک کشف شد
و اسفند ماه شنیدم که کودکی به دنیا آمد !
فال گی جوان
خمیازه کشان می گفت :
این کودک در آینده یا تیرانداز خواهد بود ،
یا بادکنک سازی ماهر !
باری ،
در شمال ،ابریشم آبی مرسوم است
و در جنوب ، کتان زرد !
ما ساکنین این خرس گسترده ، همه سرما خورده ی یک زمستانیم !
پا می چرخانم!
پا می چرخانم و خیره می مانمبر سایه بلند خویش !
در انتهای باغ آلبالو ،
مادریزرگ دعا می خواند :
لال باد زبانی که
جز با ترجیع بند گل صورتی رنگ پاییزه ،کلامی بر لب براند !
آمین
آن که می رود آری
و آن جا که می رود هرگز !
حرمت را نثار پای رهرو باد !
آمین !آسمان خالی از قوش است
و مرغ مادر رو به سمتی  گردن کج می کند !
های آدمی و هوی توفان،
جهان بی کرانه سرشار از باد 1
آمین !
می خرمد فلفل، با قامت سبز  در تلالو طلای آفتاب
و شتر که ده ماهه آبستن است
قرنی کهنه و از یاد رفته را ماغ می کشد !
جهل فرزندانم ،
بی شمار و بی کرانه باد !
آمین !
پا می چرخانم !
پا می چرخانم و رو به شرق خویش !
شرق جاده های باریک
و پرندگان تنهای سیاه و سفید !

وصیت نامه و اشعار زیر متعلق به حسین پناهی نیستند

از همه عزیزان و دوستداران حسین پناهی که طی این چند سال با آوردن شعر ،نوشته و یا مطلبی

در رسانه خود به نوعی از ایشان یاد کرده اند

ضمن تقدیر و تشکر ،خواهشمندیم از آوردن هرگونه مطلب یا شعری از ایشان بدون نام منبع جهت جلوگیری از سوء استفاده های احتمالی و نسبت دادن اشعار یا مطلبی از دیگران به نام ایشان خودداری شود

برای مثال : 

اشعار و وصیت نامه زیرمتعلق به حسین پناهی نیست وهیچ سنخیتی نه با شخصیت و نه با نوع نگارش و محتوای آثار ایشان ندارند

 

وصیتنامه قبر مرا نیمتر عمیقتر حفر کنید ، شعر مگسی راکشتم ، پشت چراغ قرمز ، از آجیل سفره عید ، رخش گاری کشی میکند ، صفر را بستند ، من تعجب میکنم ، بهزیستی نوشه ، با اجازه محیط زیست،گناه شیرین است،اکسیژن

از حسین پناهی

 

 

از ملکوت چراهای کودکانه به قعر ظلمانی باید های بزرگی بزرگسالی تبعیدمان کرده اید بی آنکه بدانیم چرا ؟
هیچ !
اصلا هیچ !
به ناچار اگر شب باشد می خوابی برای بیدار شدن و اگر روز باشد 
می دوی برای خوابیدن ؛
با همان حیرت غریزی که
جوهره ی چشم و نگاه همیشگی ماست !
حیرتی که در کودکی ،..............